جالب

www.arash-soft.blogsky.com : وبلاگی طراح ومتفاوت(طراح انواع نرم افزارهای هک کیلاگر مهندسی بازی فلش کاربردی وغیره)

جالب

www.arash-soft.blogsky.com : وبلاگی طراح ومتفاوت(طراح انواع نرم افزارهای هک کیلاگر مهندسی بازی فلش کاربردی وغیره)

شل سیلور استاین

وقتی بزرگ شدم

وقتی بزرگ شدم،

 

میخواهم هرکسی باشم

 

به جز یک پدر بد اخلاق،

 

یک راننده اتوبوس بی حوصله،

 

یک آدم عصبانی،

 

یا یک آدم ناامید که با همه دعوا دارد،

 

و یا آدم گنده ای که بیهوده باد توی دماغ می اندازد،

 

خب مثل اینکه دیگر آدمی نمانده...

 

پس بهتر است فعلاً بزرگ نشوم،

 

تا ببینم بعد چه می شود!

 

شل سیلور استاین

 

مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید

 

در خانه ای سرد ، بالای خیابان سالیوان ،

 

آخرین کسی که شلوار فاق کوتاه می پوشید ، در شرف مردن بود

 

عینک افتابی به چشم داشت و به همین دلیل کسی نمی توانست تشخیص بدهد

 

که او گریه می کرد یا نه .

 

همه معتادها و همه علاف ها

 

و همین طور همه کافه دارها

 

دور تختش جمع شده بودند .

 

وصیت کرد

 

تا تکلیف اموالش را روشن کند

 

و آخرین کلمه ها را به زبان آورد:

 

گفت : ( کفش هایم را برای مادرم بفرستید ،

 

بلوزم را به جا لباسی آویزان کنید .

 

گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید .

 

برای اینکه هیچ گاه یاد نگرفتم که آن را چگونه بنوازم .

 

خانه ام را به یک آدم مستمند بدهید

 

و بگوئید که اجاره آن تمام و کمال پرداخت شده .

 

پول ها و موادم را خودتان بردارید ،

 

ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید .

 

مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید دوستان ،

 

با عینک آفتابیم .

 

گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید

 

ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید .)

 

 گفت : ( جوجه خروس هایم را

 

به کسی بدهید که آنها را می خواهد .

 

شعر هایم را

 

به کسی بدهید که آنها را می خواند.

 

زیر کافه برایم قبری بکنید ،

 

و آهنگ غم انگیزی پخش کنید .

 

همه را شاد و شنگول کنید

 

در لحظه ای که مردم ،

 

و مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید .

 

مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید دوستان ،

 

با عینک آفتابیم .

 

گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید

 

ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید .

 

کفش های راحتی اش را پرت کردیم وسط خیابان ،

 

بلوزش را گذاشتیم همانجا ، روی زمین .

 

گیتارش را فروختیم

 

در کافه گوشه خیابان

 

به کسی که می دانست چگونه آن را بنوازد .

 

موادش را دود کردیم .

 

پول هایش را خرج کردیم.

 

شعر هایش را دور ریختیم .

 

باب ، نوارهایش را برداشت ،

 

و اد ، کتابهایش را ،

 

و من هم عینک آفتابی فکسنی آن بدبخت را برداشتم .

 

گفت : (مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید دوستان ،

 

با عینک آفتابیم .

 

گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید

 

ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید .)

 

«شل سیلور استاین»

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:04 ق.ظ

وبه خوشگلی بود خیلی جالب ، دستت درد نکنه

سلام
دوستانی که نظراشون تایید میشه مطمین باشند همه رو میخونم و اگه لازم باشه همین جا جواب میدهم و یا ممکنه در بلاگشون نظر بدم و یا به آدرس میلشون جواب رو ارسال کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد